خورشید کوچولو

اتلاف وقت

چهار روش براي اتلاف وقت وجود دارد: کار‌نکردن، کم کار‌کردن، بد کار‌کردن و کار بيهوده‌ کردن. «آبه‌دولا‌روش» 
27 اسفند 1392

سهراب

نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
27 اسفند 1392

ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﻨﺪ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺷﺎﻥ ﺷﺪﯼ ﺍﺷﮑﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ! ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﭘﺪﺭ ﺍﺳﺖ .. ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﭘﺪﺭﺷﺎﻥ ... ﻣﺮﺩﻫﺎ ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﻔﻬﻤﻨﺪ ﺯﻧﻬﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ! ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺭ ﺷﺪﻥ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...
17 اسفند 1392

بدون عنوان

یه سگ اینجوری فکر میکنه: این آدمِ به من غذا میده, نازم میکنه, دوستم داره, حتماّ خداست. یه گربه اینجوری فکر میکنه: این آدمِ به من غذا میده, نازم میکنه, دوستم داره, حتماّ من خدا هستم !
3 بهمن 1391

بدون عنوان

مشکل دنیا آن جاست که آن ها که نمی دانند همیشه مطمئن هستند و آن ها که می دانند همیشه مشکوک. برتراند راسل   ...
2 بهمن 1391

بدون عنوان

" مبتذل‌ترین نوع غرور، غرور ملّی‌ است، زیرا کسی که به ملّیت خود افتخار می‌کند در خود کیفیت باارزشی برای افتخار ندارد، وگرنه به چیزی متوسل نمی‌شد که با هزاران ه زار نفر در آن مشترک است. برعکس، کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد، کمبود‌ها و خطاهای ملّت خود را واضح‌تر از دیگران می‌بیند، زیرا مدام با این‌ها برخورد می‌کند. اما هر نادان فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابه‌ی آخرین دستاویز به ملّتی متوسل می‌شود که خود جزیی از آن است. چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملّتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند. " در باب حکمت زندگی - آرتور شوپنهاور ...
2 بهمن 1391

بدون عنوان

سنتی است در ایران که اگر بخواهند چیز تازه ای را به دست بیاورند ... اول آنچه را که دارند از دست می دهند ، و بعد هم آن چیز تازه را به دست نمی آورند!
2 بهمن 1391

فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد ! (آلبرت انشتین)

يك روز ملا نصر الدين براي تعمير بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختماني را بر پشت الاغ بگذارد و به بالاي پشت بام ببرد.   الاغ هم به سختي از پله ها بالا رفت   ملا مصالح ساختماني را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پايين هدايت كرد.   ملا نمي دانست كه خر از پله بالا مي رود، ولي به هيچ وجه از پله پايين نمي ايد !!!   هر كاري كرد الاغ از پله پايين نيآمد.   ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد كه استراحت كند.   در همين موقع ديد الاغ دارد روي پشت بام بالا و پايين مي پرد !!!   وقتي كه دوباره به پشت بام رفت ، مي خواست الاغ را ارام كند كه ديد الاغ به هيچ وجه آرام نمي شود. برگشت و بعد از مدتي متوجه شد...
2 بهمن 1391