حکایت
شبانی را پدری خردمند بود. روزی بدو گفت: ای پدر دانا و خردمند! مرا آنگونه که از پیروان خردمند می رود پندی بیاموز !
پدر گفت: به مردم نیکی کن، ولی به اندازه، نه به حدی که او را مغرور و خیره سر نماید.
شبانی با پدر گفت ای خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک چند
بگفتا: نیک مردی کن نه چندان
که گردد خیره، گرگ تیزدندان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی